به روایت مریم احیایی

نشریه الکترونیک جهان گردش– بهمن باشد و صبح زود به یک شهر کویری برسی،دو راهی اشتباهی از اتوبوس پیاده شده بودم، در آن بیابان کسی نبود، بجز سگی که از آن دور هی نزدیک و نزدیکتر می شد. سنگی برداشتم و پشت چمدان پناه گرفتم، حمله قریب الوقوع بود و به سگ نمی شد، اطمینان کرد.
صدای بوق ممتد ماشین در هوهو سگ پیچید. این چه کاری بود. نزدیک بود سکته کنم، راننده چالاک از ماشین بیرون پرید. سگان را تاراند. مرا سوار پیکان دهه چهل خود که اکنون داشت، سینه جاده را می شکافت، کرد. پیکان چنان زوزه می کشید، که قلب من چند لحظه نزدیک بود از سینه بیرون بپرد. زبانم هنوز از شوک حمله سگان به جان تن، نمی داد. راننده انگار می دانست. من قرار است کجا بروم، راه روستای مبارکه را در پیش گرفته بود.
مبارکه روستای خوبیه، آدم اون تو، از جهان بی رحم و پر تلاطم دور میافتد……..

جمعیت روستای زرتشتی نشین مبارکه یزد، به اندازه انگشتان دست و پای من است.  از دین باستانی اجدادمان زیاد اطلاعاتی نداشتم،  فقط می دانستم نام کتابش اوستا و پیامبرش اشو زرتشت است. البته بنظر من، اشو و سایر پیامبران ادیان مختلف برگزیده یا فرستاده نیستند. بلکه فیلسوفان بزرگی در زمان خودشان بودند.  که مردم را به سوی خوبی و نیکی دعوت می کردند. من  آمده بودم که بفهم، پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک چیست؟ آمده بودم که تمثیل فروهر را در خانه زرتشتیان ببینم و بدانم آن سرپیرمرد، دو بال بزرگ و حلقه بزرگ در دست پیرمرد تعبیرش در این تمثیل چیست و ……
تابلوی بزرگ بومگردی خاتون، جایی که قرار است برای چندین روز اقامت داشته باشم، نمایان شد. در چوبی بزرگ را با دق الباب زدم و وارد پاگرد گردی شدم. سو سوی نورهای خط خطی جلوی پایم، نگاهم را به سقف کشاند. نورگیر گنبدی و زیبا چون نور مهتاب پاگرد و دلان کوچک را روشن کرده بود. یک پله دالان و حیاط را از هم جدا می کرد. حیاطی که کفش با خشت های گلی فرش شده بود. حوض کوچک وسط حیاط چون آدم تشنه لبی بدون ماهی و آب بود. چند گلدان شمعدانی دور حوض به دادش رسیده بود که در چشم من مسافر زیبا بیاید. اتاق ها با درهای چوبی دولنگه ی به رنگ سبز پسته ای با پنجره های ارسی که هر کدام می توانست، همسایه چند روز من باشد دور حیاط استوار ایستاده بودند.  شاه نشین خانه با چند طاقچه فرو رفته در دیوارهای گاه گلی و قالی لاکی من را  قلقلک می داد تا چمدان را رها کنم، بر تشکچه ترمه بنشینم و بر بالشت های گرد ترمه تکیه بزنم و چندین بار کف دست را به هم بکوبم و بگویم، دمنوش هل و زعفران و قطاب بیاورید. این خانه قدیمی و زیبا و این نام “خاتون” می توانست پر از رمز و راز های نگفته باشد. باید گشت پیرمردی که میانه ش با خانم ها پرسشگر خوب باشد. پیدا کرد. پای سینی چای خوشرنگ لب سوز و نبات زعفرانی بنشینیم و سر باز کند. کورک قصه و حکایت های که در سینه ش نهفته است. و من با شنیدن تک تک قصه ها کم کم مست شوم.

خبر امدن من به بومگردی خاتون یعنی مهمان جدید بین زرتشتیان روستا پیچیده بود. نزدیک های ظهر دق الباب به صدا در آمد. زنی میانسال با پوستی روشن با موهای صاف زیتونی در یک کلام زیبا، با مکنا سبزی که به سر داشت و ظرف آشی بنام شولی در دست وارد بومگردی خاتون شد. ضمن خوشامدگویی خیلی صمیمی، من را برای مراسم و جشن گاهنبار دعوت کرد.
هنوز جواب پرسش های قبل راجب دین زرتشت را نگرفته بودم که گاهنبار و جشن گاهنبار به مجهولات ذهنم اضافه شد. دیگر درنگ جایز نبود بعد از رفتن زن زیبا که نامش آدخت بود. شالی بر سر انداختم و کوچه باغ های روستا مبارکه به دنبال شکاری بودم که گاهنبار را بگوید.  در باغ  باز بود.  وارد شدم، درخت های انار با شاخه های خشک بر سینه خاک نشسته بود. انار های خشک و  ترک خورده که بی شک توشه زمستان کلاغ ها بود. مانند فانوسی از شاخه  آویزان بودند.  مردی خاک را زیر و رو  می کرد. برای اینکه حواسش را به سمت خودم جلب کنم، سرفه ی کردم، مرد دست از کار کشید و به سمتم چرخید. چهره ش نشان می داد دو دهه از سن جوانیش گذشته است. امروز  از ادخت یاد گرفته بودم،  بجای سلام، از   نگاه ش فهمیدم بعدش نمی آید با کسی همکلام شود.
خودم را معرفی کردم و برای اطمینان خاطر که شکار از دست نرود. سر اصل مطلب رفتم و هدفم را از آمدن به روستای مبارک گفتم و در ادامه بحث را به گاهنبار کشاندم او روی زمین نشست و با ته لهجه یزدی تعریف کرد:”
گهنبار یا گاهنبار برای همه زرتشتیان گرامی و مقدس و برگزاری آن همانند جشن نوروز و سده اهمیت زیادی دارد.
گهنبار جشن سپاسگزاری و پیشینه جشن گهنبار به قبل از زرتشت و به جمشید شاه نسبت می دهند. ایرانیان باستان سال را به شش دوره یا فصل تقسیم کرده، که به آن شش چهره می گفتند. در هر چهره گنبهار خوانده می شود.
اکنون  این جشن نزد زرتشتیان ایران و جاهای دیگه برگزار می شود. همه در این جشن عبادت، انفاق، خیرات و در جشن شرکت می کنند.


این جشن در شش نوبت:”
میانه بهار (هنگامی که زمین سبز است )،
میانه تابستان (وقت دروی محصول می شود.) پایان تابستان (هنگام خرمن )،
آغاز فصل سرما (برگشت گله های گوسفند )،
میان زمستان
و زمانی که طول  شب و روز یکی می شود. ( اخر اسفند) است.
در هر چهره پنج روز گهنبار خوانده می شود .
روز آخر مهمترین روز گهنبار است. در واقع چهار روز دیگر روزهای مقدماتی جشن هستند. گهنبارهای مختلفی در این چند روز خوانده می شود. گهنبار برای تندرستی می خواند. گنبهار برای در گذشتگان میخواند.
هر خانواده زرتشتی یک روز از پنج روز  گهنبار می گیرد و گاهی در یک روز چند جا گهنبار برگزار می شود .

لب جوی آب که از جلوی بومگردی خاتون  می گذرد می نشینم و به جنب و جوش آدخت دقیق  می شوم، گاهی هم به خانه قدیمی و زیبایش میروم، دو روز است. در حال رفت و روب و آبپاشی تالار و پاشیدن گل سفید (از خانواده آهک )بر دیوار و کف تالار و جلوی درب خانه است. آویشن، بادام، سنجد در گوشه ی از چهارچوب در می ریزد. گل سفید و سنجد نشانه این است که در این خانه جشن برپا است.
امروز هیجدهم بهمن ماه شروع جشن گاهنبار است. معمولا از صبح شروع می شود و گاها بعدازظهر، ادخت سفره سفید و پاکیزه ی روی میز پهن می کند. مجمر آتش در کنارش اسفند، کندور، ساقه ی از مورد و سرو یا شمشاد در سینی می گذارد. کاسه برنجی را از آب پر می کند و بر سر میز می گذارد. همچنین ظرفی از خشکبار میوه ها، بنام لرک و انواع میوه های تازه، میوه ها را زمانی که موبد اوستا میخواند برش داده و داخل سینی قرار می دهند. نان های محلی توسط آدخت و چند زن زرتشتی در تنور خانه پخته شده بود. “سورگ” که خیلی خوشمزه است. نوعی نان که در روغن سرخ می شود. “کماچ” هم نوع دیگری از نان بود که وسطشان پر از خرما است. تخم مرغ آبپز، سیر و سداب(گیاهی معطر باخاصیت ضدعفونی) جز ثابت سفره گهنبار است. موبد پشت میز می نشیند. کنارش دهموبد که حکم دستیار دارد. موبد خواندن اوستا را شروع می کند. به قسمتی می رسد که می گوید :”آفرینامه (آفرین باد )و یک شاخه مورد (نوعی شمشاد کوهی و خوشبو)
بر می دارد و جلو صورت خود نگه می دارد و دهموبد تکرار می کند “آفرینامه” حاضرین انگشت نشان را بالا می برند به این معنا که اولین پیام تو را دریافت کردیم و واژه آفرینامه را بازگو می کنند. پس از خواندن قسمت دیگر اوستا موبد شاخه دیگری از مورد به شاخه نخست اضافه می کند و می گوید:” “ویستوخاترم “به معنی پر فروغ باد و دهموبد با صدای بلند تکرارمی کند: ” ویستوخاترم.” سپس مهمانان دوانگشت را جلوی صورت می گیرند. به این معنا دومین پیام تو را شنیدیم . در آخر موبد شاخه های مورد را به چهار نقطه از سینی لرک (سینی آجیل و میوه خشک) می زند. مفهومش این است چه در شمال ،چه در جنوب ،چه در شرق ،چه در غرب دور تا دور جهان گهنبار خوانده می شود .
قبل از پایین مراسم گهنبار، موبد با دهموبد دست میدهد و مجمر آتش را که اسپند و کندور بر روی آن ریخته شده، جلوی همه حاضران دور می گرداند و می گوید:” هما زور بیم (با هم باشیم ).”
حاضران نیز دستشان بالای مجمر که دود کندور و اسپند است، می برند و به صورت می کشیدند و می گویند:” هما زور بیم.” زنی از جا بر می خیزد و از غذاهای روی میز مقدار کمی در کاسه برنجی می ریزد و کنار می گذارد. از آدخت پرسیدم: ” اینکار چه معنای دارد؟”
او می گوید: “این غذا برای حیوانات از جمله سگ، کنار گذاشتیم، ما به فکر حیوانات هستیم.”
هر کسی نذر یا حاجتی داشته و حاجت روا شده است. نذرش را با بسته های قند، نخود و خرما ادا می کند. وقتی به خاتون برگشتم کیفم پر از بسته های نخود و قند و خرما بود.
ایدون باد

فیلم ها و تصاویر ارسالی:

✔سفرنامه و عکس و فیلم از مریم احیایی سفرنامه نویس و فعال گردشگری در حوزه اقوام

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.