گیسو فغفوری دبیر صفحه آخر روزنامه شرق


نشریه الکترونیک جهان گردش- حامد وحدتی‌نسب یکی از چهره‌های تأثیرگذار در باستان‌شناسی ایران است. تحقیقات و کاوش‌های او به تحولی در این رشته انجامیده‌ و نشانه‌هایی بسیار کهن‌تر از آنچه تاکنون در کتاب‌های تاریخ و باستان‌شناسی پنداشته می‌شد از حضور انسان در فلات ایران به دست آورده است. او افزون بر این، یکی از متخصصانی است که در ترویج علم باستان‌شناسی و یافته‌های متخصصان ایرانی باستان‌شناسی بسیار تأثیرگذار بوده است و هم‌زمان که مقالات علمی‌اش در ژورنال‌های معتبر جهان منتشر می‌شود، در نوشتن و گفتن از یافته‌های علمی به زبانی عمومی‌تر نیز فعال‌ است. او استاد مدعو در دانشگاه آکسفورد و رئیس گروه باستان‌شناسی دانشگاه تربیت‌مدرس است که تحصیلات خود را پس از دانشگاه‌های تهران در رشته زیست‌شناسی، با دریافت بورسیه کاترین رینولدز از مؤسسه منشأ انسان (دانشگاه آریزونا) در آن دانشگاه ادامه داده و در رشته باستان‌شناسی پارینه‌سنگی کارشناسی ارشد و در رشته انسان‌شناسی پیش از تاریخ دکترا دریافت کرده است. او سپس به دانشگاه آلبرتا در کانادا رفته و دوره پسا‌دکترای خود را در رشته باستان‌شناسی مولکولی کامل کرده و دوره پسا‌دکترای دوم خود را در دانشگاه آکسفورد با محوریت زیست-باستان‌شناسی گرفته است. او از سال ۱۳۸۷ به‌عنوان عضو هیئت علمی در دانشگاه تربیت‌مدرس مشغول به کار شد و هم‌اکنون مدیر‌گروه باستان‌شناسی دانشگاه تربیت‌مدرس است و کاوش‌های میدانی بسیاری را مدیریت کرده است. موضوع ما در این پرونده، نا‌برابری است و درباره منشأ نابرابری و پیدایش یا اختراع آن با دکتر وحدتی‌نسب گفت‌وگو کرده‌ایم. پاسخ‌های او برای ما بسیار جذاب بود. امیدواریم برای شما نیز جذاب باشد.

 ‌ ظاهرا بر اساس یافته‌های باستان‌شناسی، انسان‌های نئاندرتال و هوشمندِ هوشمند با هم همزیستی داشته‌اند و بر اساس برخی نظریه‌ها «انسان هوشمندِ هوشمند» از عوامل مهم انقراض انسان نئاندرتال است. آیا می‌توانیم این را در قالب یک نوع نابرابری بین این دو گونه تعریف کنیم؟
یافته‌های باستان‌شناسی به ما نشان می‌دهند از نظر زمانی چندین هزار سال یا چند‌ده هزار سال این دو نوع انسان در برخی از نقاط کره زمین همزیستی داشته‌اند؛ به‌ویژه در شرق اروپا، خاورمیانه و آسیای مرکزی چنین شواهدی را می‌توانیم ببینیم؛ به‌خصوص که علم ژنتیک هم کار را خیلی ساده‌تر کرده است. همه ما بین یک تا چهار درصد ژن نئاندرتال در بدنمان داریم و این نشان می‌دهد که نه‌تنها این دو گونه هم را دیده‌اند، بلکه تبادل ژنتیکی نیز انجام داده‌اند. اما اینکه مسئولیت از‌بین‌رفتن نئاندرتال‌ها تا چقدر بر دوش «انسان هوشمندِ هوشمند» بوده، نکته‌ای است که در نظر خیلی از دانشمندان محل مناقشه است. به اختصار می‌دانیم که حضور «انسان هوشمند هوشمند» انقراض نئاندرتال‌ها را تسریع کرده است. به این معنی، انقراض نئاندرتال‌ها طبق آخرین یافته‌هایی که در سال گذشته منتشر شد، قبل از «انسان هوشمند هوشمند» به قلمروشان آغاز شده بود؛ یعنی ما یک روند تدریجی کاهش در زادآوری و جمعیت‌های انسان نئاندرتال‌ را می‌بینیم که به دلایل خیلی مختلفی روی داده بوده است. به‌علاوه با مسائل اقلیمی که در آن ۴۰ تا ۵۰ هزار سال پیش در حال رخ‌‌‌دادن بوده نیز به نظر می‌آید‌ ورود « انسان هوشمند هوشمند» نه به منزله اینکه قتل‌عام‌شان کرده باشد، بلکه به شکل آخرین تلنگر به ساختمان در حال فروپاشی بوده یا به نوع دیگری آخرین قطره در لیوانی بوده که کاملا پر شده بود. از این نظر می‌توانیم برای «انسان هوشمند هوشمند» در انقراض انسان نئاندرتال نقش قائل بشویم که با اشغال قلمرو آنها و با رقابت بینشان ایجاد شده است. به هر صورت این دو گونه رقیب محسوب می‌شدند و از منابع غذایی یکسانی استفاده می‌کردند، از یک آب می‌نوشیده‌اند و از سرپناه‌ها و محیط زیست یکسانی استفاده می‌کردند. طبیعی است که وقتی یک گونه بر سر منابع‌ زیست‌محیطی یکسانی با گونه و موجود دیگری رقابت می‌کند، یا باید یک طرف آنجا را ترک کند یا رقابت ایجاد می‌شود و آن که قوی‌تر است می‌ماند.
  آیا میان انسان‌های شکارگر-گردآور هم نمونه‌هایی از نابرابری دیده می‌شود؟ اگر بله عامل آن چه بوده است؟ قدرت، مهارت، هوش، سن، جنس یا ترکیبی از‌ همه اینها یا چیزهای دیگر؟

ببینید، مفهوم نابرابری از روز ازل وجود داشته است. آنچه ما در دوره‌های بعدی شاهد آن هستیم، پررنگ‌شدن و دارای جایگاه شدن نابرابری است، نه به وجود آمدن نابرابری از برابری مطلق. طبیعی است که در میان ساده‌ترین دسته‌ها و شکل‌های زندگی اجتماعی که شامل یک گروه ۲۰، ۳۰‌نفره شکارورز هستند و عمدتا به خاطر تحرک مدام نمی‌توانند دارایی زیادی داشته باشند نیز نوعی از نابرابری وجود دارد که بر‌می‌گردد به میزان تسلط افراد به پیرامون‌شان و توانایی ژنتیکی خاصی که برای دریافت برخی موضوعات یا توانایی‌های خاصی که در ساخت برخی از ابزار دارند. همه انسان‌ها با هم متفاوت هستند و این تفاوت‌های جزئی منجر به ایجاد نابرابری حتی در ساده‌ترین دسته‌ها و جوامع می‌شود. برای مثال، زور بدنی بیشتر، تشخیص‌دادن موقعیت شکار، شنوایی بهتر برای تشخیص‌ خطر یا هر نوع تفاوت جزئی بین آدم‌ها می‌تواند منجر به نابرابری شود، اما این نابرابری‌ها در روند اجتماعی چندان تأثیرگذار نبوده‌اند. در دوره‌های بعدی و با پیدا‌شدن بحث مالکیت‌های زیاد، نابرابری‌ها اساسا رنگ و لعاب دیگری پیدا می‌کنند و خیلی پررنگ می‌شوند. تا قبل از یکجا‌نشینی، ما وقتی صحبت از مالکیت می‌کنیم، شخص مالک چند ابزار سنگی، ابزار استخوانی، کیسه پوستی و لباسی که از پوست حیوانات درست کرده، است؛ یعنی مالک چیزهایی است که بتواند حمل کند و آن بسته محدود است. اما از وقتی بحث یکجا‌نشینی پیدا می‌شود، ما مالکیت بر روی زمین، گله و خانه داریم و اینها بسته به نوع‌شان می‌توانند تفاوت خیلی زیادی را ایجاد کنند که منجر به آن نابرابری می‌شود.
  چرا یکجا‌نشینی انسان به نابرابری بیشتر می‌انجامد؟ چه عواملی باعث این نابرابری شده است؟
مالکیت پررنگ‌شده ناشی از یکجا‌نشینی انسان است. از زمان آغاز دامپروری و کشاورزی در حوالی 11، 12 هزار سال پیش، می‌بینیم عملا اشخاص صاحب زمین و صاحب چند رأس دام هستند. حالا اینکه زمین من نسبت به زمین فرد دیگری خاک بهتری دارد، محصول بیشتری تولید می‌کند یا دام‌های من از نژاد بهتری هستند و تولید‌مثل بیشتری دارند و بزرگ‌تر هستند،‌ همه می‌توانند به مرور زمان منجر به نابرابری‌هایی در جوامع انسانی شوند. درواقع منشأ نابرابری‌های پررنگ‌شده، همین آغاز مالکیت است.
 ما از چه دوره‌ای از نابرابری در جوامع انسانی داده‌های باستان‌شناسی داریم‌؟
این نشانه‌ها به‌صورت خیلی واضح و مشخص با آغاز یکجا‌نشینی پیدا شده است. البته یکجا‌نشینی در نقاط مختلف دنیا در زمان‌های مختلفی رخ داده و من مشخصا درباره جنوب غربی آسیا صحبت می‌کنم که در بازه زمانی 11 تا 12 هزار سال پیش را می‌توانیم برای تکمیل یکجانشینی در نظر بگیریم که به پررنگ‌شدن مالکیت انجامیده و با مالکیت‌های متفاوت، نابرابری‌ها نیز شکل گرفته است.
 نابرابری اختراع افراد با‌هوش ‌بوده یا حاصل توان، جنس، زور، قدرت و مهارت؟ یا خود‌به‌خود شکل گرفته است؟
قطعا هوش افراد در انتخاب زمین کشاورزی، زمین مناسب یا انتخاب دام مناسب برای بیشتر‌کردن در موفقیت‌های بعدی که این افراد داشتند، مؤثر بوده است. نمی‌توانیم از نقش هوش بگذریم. حتی ابداع‌کردن یک‌سری توجیهات برای اینکه به بقیه بقبولانید که شما می‌توانید مالک چیزهای بیشتری باشید، خودش نوعی از هوش را می‌طلبد. ما شاهد این هستیم که در طول تاریخ، در برخی از جوامع، افرادی ادعاهای ماورایی را درباره جایگاه خودشان مطرح می‌کردند و داشتن چنین دام و زمینی را اساسا به خاطر این می‌دانستند که به معبد فلان خدا قربانی عرضه می‌کنند یا فلان گذشت را در حق فلان الهه انجام داده‌اند. به‌نوعی می‌خواهند به بقیه جامعه نشان ‌دهند دلیل اینکه اینها مالکیت بیشتری روی اشیایی مثل خانه، زمین و حتی حیوانات دارند، به خاطر منتخب‌بودنشان است؛ یعنی دلیل قدرت و نابرابری‌شان را وصل می‌کردند به منابع ماورایی که توجیهش خیلی ساده‌تر باشد یا پذیرفتنش برای دیگران ساده‌تر باشد. ضمن اینکه در طول اعصار، نسل‌های بعدی این افرادی هم که این توجیهات را ساخته بودند، باورشان شده بود‌ واقعا چنین ارتباطی میان پدرانشان و نیروهای ماورایی وجود داشته که اینها به این مرتبه رسیده‌اند و مورد لطف آن الهه و خدای خاص قرار گرفته‌اند. بنابراین نمی‌شود گفت اختراع، بلکه روندی تدریجی بوده که هم زور در آن نقش داشته، هم قدرت و هم جنس. طبیعتا ما می‌بینیم این موضوع در نزد مردها نسبت به زن‌ها تواتر و فرکانس بیشتری داشته است.
 در ایران از چه زمانی‌ می‌توان نشانه‌های نابرابری را در داده‌ها و مواد فرهنگی باستان‌شناسی یافت؟
ایران هم جزء جنوب غرب آسیا محسوب می‌شود و جزئی از هلال حاصلخیز معروف است؛ ناحیه‌ای که حالا شامل جنوب ترکیه، بخش‌هایی از سوریه، دجله و فرات و لوانت می‌شود و بعد کمربند زاگرس را هم در بر می‌گیرد.

یافته‌های باستان‌شناسی که ما در ایران خودمان داریم، خیلی قابل مقایسه با دیگر مناطق پیرامون است که نام بردم؛ مانند ترکیه، سوریه، عراق، فلسطین و لبنان. با آنچه ما از پیرامون ایران می‌دانیم و همچنین از یافته‌هایی که باستان‌شناسان از درون ایران به دست آورده‌اند، به نظرمان می‌آید همین نابرابری اغراق شده و آغاز آن نابرابری با دوره نوسنگی تطبیق پیدا می‌کند که همان دورانی است که انسان شروع به تولید غذا می‌کند و حول‌و‌حوش 11، 12 هزار سال پیش در این منطقه جغرافیایی است.
 چگونه می‌توانیم از روی یافته‌های باستان‌شناسی، تبعیض‌ها در جوامع ابتدایی را شاهد باشیم؟
راه‌های زیادی وجود دارد. یک شخص می‌تواند در طول زندگی‌اش بسته به شایستگی‌اش به یک‌سری چیزهایی بر‌سد. ما تدفین یک مرد ۳۵‌ساله را بررسی می‌کنیم که تدفین آراسته‌ای است که در آن اشیایی وجود دارند که حاکی از جایگاه و شأن او در آن جامعه است. ما می‌توانیم تصور کنیم که این فرد این شأن را در طول زمان با پشتکار خودش به دست آورده است. اما زمانی که تدفین یک کودک پنج‌ساله را بررسی می‌کنیم و اشیای شأن‌زای زیادی را در کنار این کودک می‌بینیم، طبیعتا واضح است که آن کودک نمی‌توانسته اینها را به دست آورده باشد، پس این شأن و جایگاهش به او به ارث رسیده است. این نکته در باستان‌شناسی بسیار مهم است؛ یعنی ما تقریبا از حول‌و‌حوش پنج، شش هزار سال پیش به این طرف، شاهد افرادی هستیم که شأن‌شان به دست نیامده، بلکه به آنها به ارث رسیده است. به این معنا که جامعه پذیرفته بوده‌ این افراد صرف‌نظر از سن‌و‌سال باید مثلا در بزرگسالی نقش مهمی داشته باشند. حالا اگر یکی از آنها قبل از بزرگسالی‌ درگذشته باشد، آن جایگاه و شأن خودش را با گذاشتن آن اشیای تدفینی کنارش نشان می‌دهند. به‌نوعی این حاکی از تبعیض است؛ یعنی فرد بدون اینکه خودش نقشی داشته باشد، صرفا به خاطر وابستگی خانوادگی یا به خاطر پدرانش و نسبش از دیگران متمایز می‌شود و این یک نوع تبعیض آشکار‌ است که ما به‌صورت سیستماتیک و روشمند در این بازه زمانی در یافته‌های باستان‌شناسی می‌بینیم.
 آیا انواع نابرابری در انواع جوامع باستانی یک شکل بوده یا شکل‌های گوناگونی وجود داشته است؟
نابرابری‌ها اشکال متنوعی دارند؛ بسته به سیستم آن جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، بسته به نوع معیشت‌شان و نوع جغرافیا. بااین‌حال، در مخلص کلام باید گفت در یک حالت کلی همه‌شان یک شکل‌ هستند؛ یعنی نابرابری در برخورداری از منابع زیست‌محیطی و نابرابری در برخورداری از شأن اجتماعی یکسان. اینها مهم‌ترین چیزهایی‌ هستند که ممکن است به اشکال مختلف رخ بدهند، اما ریشه‌شان در همین است؛ یعنی چقدر شما می‌توانید از پیرامون خود بهره‌مند شوید، چه خانه‌ای داشته باشید، چه زمینی و چه شغلی داشته باشید و چقدر می‌توانید از احترام اطرافیانتان بهره‌مند باشید. باز هم اگر دو فرد یکسان از میزان احترام متفاوتی برخوردار باشند و این تفاوت در احترام این‌گونه نباشد که یک شخص به خاطر لیاقتش از آن برخوردار باشد، بلکه صرفا به خاطر نسبش از آن برخوردار شود، اینها از ریشه‌های نابرابری هستند که در تمام جوامع می‌توانیم ببینیم. هر چقدر جوامع ساده‌تر باشند و اقتصاد ساده‌تر و کمتر‌پیچیده‌ای داشته باشند، میزان نابرابری در آنها کمتر است. قطعا هیچ‌وقت صفر نخواهد بود. حتی در یک دسته اسکیمویی که در ساده‌ترین شکل، شکار می‌کنند، در یک دسته ۲۰‌نفری آنها نیز دو نفر هستند که شکارچیان بهتری‌اند. اما این نابرابری اغراق‌شده نیست. هر چقدر جلوتر می‌آییم و مالکیت‌ها پررنگ‌تر می‌شود، نابرابری‌ها اغراق‌شده‌تر می‌شوند.
 ‌ روابط زن و مرد چگونه بوده است؟ آیا در میان یافته‌های باستان‌شناسی شواهدی از وضعیت نابرابری جنسیتی ‌ یا برابری جنسیتی می‌توان یافت؟
داستان رابطه زن و مرد، بحثی مفصل و طولانی است و درباره این کتاب‌ها نوشته شده که رابطه زن و مرد چگونه بوده است. خلاصه‌اش این است که هر‌کدام از این دو جنس، در معیشت گروه خودش نقش بازی می‌کرده، برایش جایگاه به ارمغان می‌آورده است. برای مثال، ما درباره جامعه شکارورز-‌گردآورنده‌ای که از حول‌و‌حوش سه میلیون سال پیش تا ۱۲ هزار سال پیش روی کره زمین زندگی می‌کردند و به آنها می‌گوییم دوران پارینه‌سنگی، می‌دانیم که معیشت از سه طریق انجام می‌شده است: یا جمع‌آوری مواد غذایی در شکل دانه‌ها، مغزها و حیوانات کوچک بوده یا لاشه‌خواری بوده یا شکار. بر‌خلاف تصور دانشمندان دهه‌های ۵۰ و ۶۰ میلادی که فکر می‌کردند شکار نقش بسیار پررنگی در معیشت این‌گونه جوامع داشته و مردها شکارچی بوده‌اند و زن‌ها گردآورنده و نقش متفاوت زن و مرد از همان عصر سنگ نهادینه شده بوده است، مطالعات بعدی نشان می‌دهد که این‌گونه نیست و اتفاقا بالغ بر 70 درصد کالری جوامع شکارورز-‌گردآورنده از گردآوری به دست می‌آمده است و اگر بخواهیم خانم‌ها را به‌عنوان گردآورنده در نظر بگیریم، نقش معیشتی خیلی پررنگ‌تری داشته‌اند. ضمن اینکه یافته‌های انسان‌شناسان درباره انسان نئاندرتال‌ نیز نشان می‌دهد که همان جراحاتی که نئاندرتال‌های مرد دارند، زن‌ها هم داشته‌اند که در فرایند شکار رخ داده بوده است. پس خانم‌ها هم در جایگاه شکارچی در کنار مردها ایفای نقش می‌کردند. بنابراین وقتی بر‌می‌گردیم به نقش زن در عصر سنگ یا پارینه‌سنگی، می‌بینیم تقریبا زن دوشادوش مرد حرکت می‌کند و در جاهایی هم نقش پررنگ‌تری دارد. بنابراین این تفاوت جنسیتی را خیلی کمتر می‌توانیم تصور کنیم. درباره مثال‌های زنده‌ای از جوامع شکارورز-گردآورنده امروزین نیز همین‌طور است. وقتی انسان‌شناسان باقی‌مانده‌های شکارورز-گردآورندگانی را که در مناطق ایزوله‌‌شده‌ای مثل مرکز آفریقا، آمریکای لاتین یا جنوب شرق آسیا زندگی می‌کنند، مطالعه کردند، متوجه شدند ‌تفاوت جنسیتی چندانی وجود ندارد و هر دو دوشادوش هم کارهای جامعه کوچک‌شان را ساماندهی می‌کنند. به مرور که انسان جلوتر می‌آید، در همان 11، 12 هزار سال پیش و با پیدایش کشاورزی و یکجانشینی، آرام‌آرام می‌بینیم زاد‌و‌ولد زنان بیشتر می‌شود و به خاطر افزایش غذا، تولید‌مثل بیشتر است و نیاز به تحرک دائمی نیست و فاصله زایمان‌ها دارد کم می‌شود، به خاطر اینکه شیر اضافی را از حیوانات می‌توانند تولید کنند. این تولید‌مثل بیشتر یک‌جورهایی زن را درگیر کرده و ناچار می‌کند کمتر در معیشت نقش داشته باشد. البته باز هم کماکان نقش داشته است. به نظر می‌رسد با اهلی‌شدن گاو و ورود آن به عرصه کشاورزی و شخم عمیق که کنترل‌کردن گاو برای شخم عمیق نیازمند نیرو و زور بازوی زیاد مرد بوده و با بزرگ‌تر‌شدن جوامع انسانی، از حول‌و‌حوش چهار، پنج هزار سال پیش در جنوب غرب آسیا نقش‌های زنان و مردان متفاوت می‌شود و مردها نقش‌های پررنگ‌تری پیدا می‌کنند و الهه‌ها تبدیل به خدایان می‌شوند. این تفاوت جایگاه زن و مرد به خاطر نقش معیشتی‌شان هر‌چه جلوتر می‌آییم پررنگ‌ و پررنگ‌تر می‌شود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.