✍🏻مریم احیایی٭
قسمت اول
تازه خورشید وسط آسمان رسیده بود. تندی آفتاب امرداد کمی آزارم می داد.
مینی بوس قراضه ای مانند مجنونی در ایستگاه  انتظار لیلی را می کشید.
منطقم هشدار می داد سفر با این قزمیت حلبی عهد دقیانوس می تواند خطرناک باشد!
حس ششم مثل روزهای قدیم  دل به کار نمی داد. نمی دانم حس پنجم یا چهارم خودش را به در و دیوار دل و ذهنم می زد و مانند وجدان شیر فرهاد دو به شک بود و مُدام  می گفت:
«سفر با این قراضه  تو را تا سرحد هیجان می کشاند!»
دل به دریا زدم شصت دستم را به علامت تمایل به سوار شدن  به سمت حرکت مینی بوس در دیدرس شوفر گرفتم و چندین بار تکان دادم. مینی بوس لکنتی نزدیک و نزدیک تر شد تا کنار پایم ترمز جانسوزی کشید، بوی سوختگی لنت و گرد و خاک توامان در هوا پیچید …

  • کجا؟
  • سر آقا سید!
  • سوار شو
    در مینی بوس با صدای  قیژی برایم باز شد، ناگهان نگاه های سنگینی بر روی خودم حس کردم، شاید پرسش اکثر آنان پیش خودشان این بود؛ یک زن شهری تنها در ایستگاهی متروک در روستایی لُر نشینی پرت که روی هیچ نقشه جغرافیایی شاید پیدا هم نشود، چه کار می کند!؟
    مسافرهای پیر و جوان فرو رفته در چوقا، کلاه نمدی و دبیت چار چشمی مرا  ور انداز می کردند! برای کاستن نگاه ها و ورانداز کردن آنان و شکستن  سنگینی نگاه آنها، با صدایی بلند سلام کردم!
    جواب سلام مرا  یکی در میان  دادند. یکی از مسافران به لری چیزی گفت، سخنش نفهمیدم! پشت بندش صدای خنده بلند شد. با اخم نگاه شان کردم، بدون شک، خیر ندیده متلکی نثارم کرده بود.
    گونی آرد، کیسه های برنج هندی، خواربار و اشیایی مانند قالیچه ی کف مینی بوس پهن بود.
    روی صندلی شاگرد که جامه فقیرانه و پاره پاره ای، بر تن داشت، نشستم.
    شاگرد حضور فیزیکی نداشت. اما مانند یک روح ناظم به مسافرها و بارها نظم داده بود.
    راننده سوییچ را چرخاند. صدای هن هن استارت و نفس های بریده مینی بوس در میان سکوت مسافرها پیچید.
    چشمم به حرکت نیمه چرخشی خواباندن ترمز دستی دست راننده بود. که صدای موتور مینی بوس و صلوات مسافرها بلند شد.
    روی داشبرد، بین آفتاب و مرغ یخ زده درگیری بر پا بود، قطره های خونابه حاصل از پیروزی آفتاب بر مرغ منجمد روی کفش من چکه می کرد. در پهن ترین قسمت داشبرد شانه ای از تخم مرغ های سفید رنگی بود که می توانستند روزی به مرغ یا خروس تبدیل شوند، مرغ های احتمالی آینده  بدون ترس از شکستن جا خوش کرده بودند!
    با حرکت و سرعت گرفتن مینی بوس خربزه ای قل خورد و با بی رحمی از پشت ضربه ای به پایم زد.
    جاده خاکی با گرد و غباری که نیسان های آبی به پا کرده بودند، خودش را بیشتر به مینی بوس  و راننده نشان می داد.
    چادرهای سیاه، گله های پخش و پلا از گوسفند در دشت، هوش از سر هر آدم ماجراجویی می برد.
    در بین راه گاهی چند سگ گله سرعت شان را به رخ  مینی بوس می کشیدند. بچه چوپانی که آفتاب چله ی تموز با بی رحمی پوستش را سوزانده و لکه های سفید و کوچک نشانگر ذات سفیدش بود. چوب چوپانیش را تکیه گاه دستش قرار داده بود و به مینی بوس نگاه می کرد، سر و دستم را از پنجره بیرون بردم. از سر ذوق، دستی برای او تکان دادم و سوت زدم، صدای خنده از ته مینی بوس به جلو کشیده شد. به پشت سرم نگاه کردم همگی ساکت شدند. جاده خودش را به رودخانه رساند گاهی با هم پیچ و تابی می خوردند و دشت های سرسبز را  به من نشان می دادند.چهار – پنج  تا نوجوان سوار بر گُرده الاغ های مفلوکی از وسط دشت به سمت جاده می آمدند.
    در زادگاه مادری ام فین به سرعت آمدن چارپا به ویژه الاغ را “چاهار دادن” می گویند. یاد چاهار دادن های بچگی و الاغ سواری آن دوران در روستاهای اطراف بندرعباس افتادم. به گمانم پای مسابقه و شرط بندی در کار بود.
    مینی بوس مانند پیرمردی همه توانش را جمع کرده بود و از جاده کوهستانی بالا می رفت. هوا  رو به خنکی بود و جاده  سنگلاخ می شد. نصف جاده کوهستانی را بالا آمده بودیم، مینی بوس ترمزی زد و راننده گفت: « ده دقیقه وقت دارین هو بخوری و سیگار بکشی»!
    نگاه ها چپ چپ به من بود. باید پیاده می شدم، کمر صندلی را خم کردم، مسافرها با عجله پیاده شدند.
    به سمت چشمه ی که از دل کوه می جوشید، رفتند. بعضی ها  کف دست شان را زیر آب می زدند و گلوی تازه کردند. تعدادی به شکم روی زمین دراز کشیدند و بدون واسطه دهان را به آب چشمه رساندند! چند نفری پشت تخته سنگ ها برای رفع حاجت غیب شدند. اکثراً، در آن هوای دل انگیز پُک های محکمی به سیگار بهمن باریک می زدند! راننده صدای گرفته بوق را در آورد. مسافرها سوار شدند. مینی بوس دل کوه را گرفت و بالا رفت. سر پیچ ها فکر می کردم به دره پرت می شویم، بلند می گفتم: “خدایا خودت رحم کن”!

ادامه دارد….

فیلم ارسالی خانم احیایی از روستای سرآقاسید

*سفرنامه نویس و فعال گردشگری حوزه عشایر

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.